google عاشق چادر | حجاب برتر
Find Me Here
22 نوامبر

عاشق چادر

مجموعه: متن

مادرم از تصمیمم استقبال کردند و اقدام کرد برایم پارچه مشکی خرید و دادند خیاط برایم چادر بدوزد، وقتی چادرم آماده شد اشک در چشمانم حلقه زده بود، مادرم میخواست چادر را سرم کند گفتم دست نگهدار…

699717_orig

چندین بار هم با مادرم مساله چادری شدنم را مطرح کرده بودم ولی وقتی خودت میدانی که انجام تمام کارهایت به عهدۀ فرشته مهربانی به نام مادر است شرم میکنی از اینکه کارش را بیشتر کنی و احیانا زحمتش را بیشتر!وقتی سالهای سال روی صندلی چرخدار بنشینی، دنیایت با دنیای دیگران کمی متفاوت می شود. بحث ترحم و دلسوزی نیست، دنیایت از این جهت متفاوت می شود که سعی میکنی تا حد توان به همدل همیشگیت؛ مادر، کمتر زحمت بدهی، سعی میکنی خواسته هایت را متعادل کنی، سعی میکنی روی برخی خواسته هایت پا گذاری چون مطمئنی که رسیدن به خواسته ات باری بیشتر روی دوش دیگری میگذارد…

جابجا کردن فرد دارای معلولیت جسمی-حرکتی آنقدر مشکلات خاص خودش را دارد که با بازگو کردنش کتابها نوشته می شود، وقتی می دیدم که حمل و نقل من با ویلچر به اندازه ی کافی سخت هست آن هم با شرایط جسمی من که همیشه درد همراهم است، دردهای استخوانی و جسمی… دلم نمی آمد مشکل جمع و جور کردن چادرم نیز به کارهای مادرم اضافه شود، سالهای سال مدام به دلم تلاطم می افتاد که چادری شوم اما وقتی یاد جابجایی هایم می افتادم سرد می شدم، و مطئنم شیطان اینکار را می کرد، ولی ناگفته نماند که سخت است مستقل نبودن درکارهای شخصی. بگذریم…[pullquote]سالهای سال مدام به دلم تلاطم می افتاد که چادری شوم اما وقتی یاد جابجایی هایم می افتادم سرد می شدم[/pullquote]

قبل از چادری شدن هم حجابم خوب بود همیشه مقنعه داشتم و پوشش مناسب را رعایت میکردم، اجباری در این کار نبود بالاخص که به خاطر شرایط خاص من، خانواده به من کاری نداشتند و سخت نمیگرفتند، همه تصور میکردند چون معلول هستم پس آنقدر هم نباید مقید به حجاب کامل باشم همین که تا حدودی رعایت کنم کافیست، ولی من همیشه از این مساله شاکی می شدم و می گفتم چرا؟ لابد فکر میکنید چون معلول هستم کسی هم به من نگاه نمیکند؟ لابد تصور میکنید دل نامحرم هم برای من و امثال من می سوزد و با دید ترحم، به ما نگاه گناه آلود نخواهند داشت؟[pullquote] لابد فکر می کنید چون معلول هستم کسی هم به من نگاه نمی کند؟ لابد تصور می کنید دل نامحرم هم برای من و امثال من می سوزد و با دید ترحم، به ما نگاه گناه آلود نخواهند داشت؟[/pullquote]

خیلی حرص میخوردم از این تصورات غلط! باور بفرمایید این معضلات هنوز هم بین باورهای غلط رایج است، اما من کم نمی آوردم تا حد توانم رعایت میکردم و کتمان نمیکنم که گاهی نیز کوتاهی هایی داشتم، اما وقتی آن روایت را می خواندم که حضرت زهرا(س) حتی در برابر نابینا هم حجاب می گرفتند و وقتی پدرشان رسول خدا(ص) میگفتند او نابیناست، مادرمان پاسخ می دادند او نمی بیند من که می بینم، و او حتی بوی مرا نیز حس میکند، تنم میلرزید از این همه عظمت، از این همه ایمان، ازاین همه استواری زهرا(س)!پس چرا باید به خاطر معلولیت، خودم را آزاد می دانستم و خودم را معذور میکردم از وظیفۀ الهی ام!؟

سال قبل روی تصمیمم خیلی فکرکردم، دیگر خسته بودم از اینکه دلم بخواهد منتظر مولایم مهدی(عج) باشم ولی حجابم کامل و برتر نباشد، ناگفته نماند که مشکلات روحی ِ هر از گاهی نیز داشتم، تنها من نیستم همه مشکلات دارند، من هم مانند همه و مانند دیگران، مشکلات خاص خودم را داشتم و گاهی نا امیدی و سستی، سایه می افکند روی اراده ام!درمانده بودم و نمی دانستم چطور مقابله کنم با یک نواختی زندگی ام، توسل کردم به حضرت زهرا(س)، و از مادرمان خواستم کمکم کنند تا بتوانم منتظر کوچکی برای فرزندشان مهدی(عج) باشم، علاوه بر آرزوی چادری شدن، به مادرمان توسل کردم تا روحم را شفاء دهند، تا شفاعتم کنند، شفاعت روحی که با وجود مشکلات جسمی فراوان مادرزادی، همیشه با توکل بخدا با تمام کمبودها مقابله کرده است، و از نظر دیگران دارای اراده ای محکم است، اما همان دیگران نمی دانستند که شبانه روز در چهاردیواری خانه ماندن، حرکت نداشتن، بکنواختی و دردهای جسمی، چه میکند با روح و اراده!

همان دیگران نمی دانستند مشکل فقط جسم نیست، بلکه روح است، روح که با قدرت باشد، جسم فانی هم، با قدرت میشود، دردها نیز تحملش آسان میشود، اما چه کنم که من نیز انسانم و گاه ضعیف و کم توان!حدیث بانویم فاطمه زهرا(س) آب سردی بود بر داغ چندین ساله ام! وقتی مادرم فاطمه(س) می فرمایند: نزدیکترین حالات زن به خدا آن است که ملازم خانه خود باشد و بیرون از خانه نشود! من چه داشتم برای گفتن؟ من که توفیق اجباری خداوند نصیبم شده است، دلم هم بخواهد زود به زود بیرون بروم، نمی توانم، نه اینکه خانواده مرا نبرند نه! دردهایم اجازه نمی دهند، بیشتر از چند ساعت نمی توانم روی صندلی چرخدار بنشینم، مدام باید استراحت کنم و چه توفیقی بهتر از اینکه به نزدیکترین حالت زن به خدا، نزدیکم!؟ البته حضور اجتماعی زنان ضروری است و این حالت برای من که شرایطم استثنائا این طور ایجاب میکرد، جرقه ای میزد بر امیدواری ام!

باور بفرمایید اینها را که می نویسم بغض گلویم را می فشارد، اینها کار من نبوده اینها لطف الهی بوده و نظر حضرت زهرا(س) که دلم را روشن به نور ایمان کرده اند!من بندۀ خوب خدا نیستم، بلکه بنده ای سراپا تقصیرم، ولیکن خدا را شکر میکنم که انس تنهایی هایم قرآن و سخنان ائمه معصومین(ع) و تا حدودی مطالعه در زمینه ی مولایم مهدی(عج) است و انتظار، گاهی نیز می نویسم و شعری برای مادرم زهرا و مولایم مهدی (عج) و انتظار یارمان می سرایم، انتظار یاری که درمان تمام دردهای دنیاست! هر چند که در این زمینه نیز خیلی کوتاهی میکنم.

پارسال در سن ۳۱ سالگی سالروز ازدواج مادرم حضرت زهرا(س) و پدرم مولا علی(ع) تصمیمم را عملی کردم، از چند روز قبل از سالروز، با مادرم جدی صحبت کردم و گفتم می دانم همینطوری هم جمع و جور کردن کارهای من برایتان مشکل است ولی آرزویم چادر به سر کردن است، می خواهم با اینکار به مادرم زهرا(س) نزدیکتر شوم و از خانم بخواهم دعایم کنند تا بتوانم به داشته و نداشته ام شکر گویم، می خواهم فاطمه یاریم کند تا عاشق خدای فاطمه شوم، میخواهم حس چادر خاکی مادر، دلم را شفاء دهد و به آرزویم که همانا پاک شدن و بعد خاک شدن است برسم..

مادرم از تصمیمم استقبال کردند و اقدام کرد برایم پارچه مشکی خرید و دادند خیاط برایم چادر بدوزد، وقتی چادرم آماده شد اشک در چشمانم حلقه زده بود، مادرم میخواست چادر را سرم کند گفتم دست نگهدار، اول وضو گرفتم بعد چادرم را سر کردم. امیدوارم گفتن حقیقت، ریا نشود ولی با اعتقاد شروع به چادری شدن کردم، چادر در نظرم حرمتی داشت که سالهای سال برای چادری شدنم، دنبال لیاقت در خودم میگشتم تا روزی برسد که با جان و دل شروع به این کار الهی کنم..[pullquote]وقتی چادرم آماده شد اشک در چشمانم حلقه زده بود، مادرم میخواست چادر را سرم کند گفتم دست نگهدار…[/pullquote]

اولین باری که دوستانم مرا چادری دیدند خیلی تحسین کردند و از آن به بعد، وقتی بیرون می روم نگاه های دیگران که همیشه آزاردهنده است برای معلولین، دیگر آزارم نمی دهد، زیرا احساس میکنم افتخاری روی سرم است که تمام نداشته های جسمی ام در برابر حرمتش هیچ است! در دلم میگویم تمام جسم و جانم فدای حرمت و عظمت چادر خاکی مادرم زهــــــــــرا…از وقتی چادری شده ام و خدا کند که به مادرم نزدیکتر شده باشم، دیگر خجالت میکشم از روزهایی که غصه ی نقص جسمم را میخوردم، چرا که مادرم زهرا، پهلوی شکسته اش را زیر حرمت چادر نگهداشت تا مولایم علی، غصه نخورد برای غم زهرا، آنوقت دردها و شکستگی های جسم من که چیزی نیست در برابر یاس شکسته ی مولا علی.. جانم به فدای فاطمه زهـــــــــرا…امیدوارم حضرت زهرا مرا ببخشند اگر کوتاهی و اشتباهی داشتم در بیان حرمت چادر..و شرمنده ام که سرتان را درد آوردم، و شرمنده که طولانی شد.

[tabs][tab title=”منبع”]حجاب نیوز[/tab] [/tabs]

افزودن ديدگاه