google سبقت چادری ها از تفنگ ها! | حجاب برتر
Find Me Here
29 دسامبر

سبقت چادری ها از تفنگ ها!

مجموعه: متن

وقتی چادر ها از تفنگ ها پیشی گرفتند! – خاطره ای از یک رزمنده که برای حجاب برتر ارسال شده است…

سبقت چادری ها از تفنگ

درتابستان سال ۱۳۵۹مجدداً شهرهای کردستان از تصرف گروه های ضد انقلاب آزاد شد. پاسداران بومی توسط گروهک ها به شهادت رسیده بودند. مدتی بچه های سپاه شهر و اطراف آن را پاکسازی کردند البته شب ها در اکثر نقاط شهر صدای تیراندازی آرامش شهر را به هم می ریخت. هیچ معلوم نبود چه کسی با ماست و چه کسی علیه ما.

کم کم فصل پاییز رسید و هوا زود سرد شد. هر روز عده ای به بهانه ای بیرون می ریختند و علیه نظام و مسئولین و به طرفداری از گروهک ها شعار می دادند. ما در شهر مریوان بودیم و کل بچه های سپاه حدود صد نفر بودند. بچه های تهران و چند نفر از بچه های قم تعدادی از مازندران و سمنان و تعدادی هم از کاشان و در شهر حدود سی هزار نفری خیلی احساس غربت می کردیم. در اوایل تعدادی هم با برادران کرد ارتباط داشتند؛ درست آن ها رانمی شناختیم لذا هر کس در مورد آن ها چیری می گفت.

مردم واقعا به واسطه آسیب های جنگ، خیلی فقیر بودند و به نان شان محتاج …. دوست و دشمن اصلاً مشخص نبودند ولی به هرحال ما به جز موضوع جنگ داخلی با ضد انقلاب های مسلح که در مریوان ۴ گروه شامل کومله،کمونیست، دموکرات آمریکایی، طرفداران شیخ عثمان نقشبندی (از وابستگان به رژیم پهلوی) و دسته دیگر مزدورانی که به دلیل فقر، از دشمن پول می گرفتند می جنگیدیم و جمع کل این ها در مریوان بیش از هزار نفر بودند و چون لباس مشخصی نداشتند و با همان لباس کردی با ما مواجه می شدند کار را خیلی دشوار می کردند و جنگ تحمیلی دشمن بعثی از سوی دیگر.

آن ها با خمپاره و سلاح شخصی و صدام با هواپیما وگلوله توپ به خصوص خمسه خمسه مواضع ما را می زدند. یک روز به فکرم رسید که خوب است با توجه به رسیدن فصل سرما برای کمک به مردم اقدامی بکنیم البته می خواستم کمک دولتی نباشد. بنابراین در اول محرم سال ۱۴۰۱قمری برای فرمانده سپاه مریوان یعنی حاج احمد متوسلیان که او را برادر احمد صدا می کردیم؛ پیشنهادم را در دو بخش مطرح کردم اول دریافت کمک از مردم کاشان که خودم از آن جا اعزام شده بودم، دوم دعوت از تعدادی از برادران و خواهران بسیج برای کار فرهنگی.

برادر احمد با پیشنهاد دوم خیلی مخالف بود می گفت باید یه گردان نیرو بیاوریم تا از خواهرها حفاظت کنند. البته حق هم داشت چون خود ما هم جرأت نداشتیم تنها و بی سلاح در شهر بچرخیم چرا که هر آن امکان داشت از داخل یک مغازه یکی بیرون بپرد و تیر اندازی کند و حالا بین مردم تا بخواهی اسلحه ژ۳ را مسلح کنی و نشانه روی …. هفتاد کوچه رو طی می کرد.

توصیه شده بود بچه ها تنها و بی سلاح و بی هدف حق ندارند داخل شهر بروند. در جاده هم که ماجرا داشت؛ مثلاً اگر می خواستیم از سنندج به مریوان که ۱۳۰کیلومتر مسافت دارد برویم باید از صبح زود آماده می شدیم چندتا تویوتا با تیر بار آماده می شد. همه ماشین ها به صف، یک تیربار جلو یکی وسط یکی هم انتهای صف حرکت می کردند. افراد نظامی درون ماشین ها همه مسلح و دست به ماشه! تقریباً اگر در بین راه کمین نبود ودرگیری پیش نمی آمد تا نزدیک غروب می رسیدیم و اگر مشکلی حادث می شد یا بین راه برمی گشتیم یا شب در یکی از مقر ها می ماندیم و بقیه راه را روز بعد.

حالا برادر احمد حق داشت با آمدن خواهران مخالفت کند ولی من اصرار کردم که خواهرانی که می آیند چریک هستند و خودشان می توانند از خودشان دفاع کنند و مسئولیت شان با من. به هرحال آمدم کاشان. روز عاشورا راهپیمایی بود و همه دسته ها و هیات ها در مسجد آقابزرگ جمع شده بودند. چند دقیقه گزارشی داغ از وضع کردستان و مریوان دادم و نیاز به کمک نفدی وغیر نقدی و پتو و چراغ والور و لباس گرم و…. را برای مردم بازگو کردم. یادم هست که ازدحامی از نیروی های خواهر و برادر بسیج مقابل سپاه شده بود. حدود صد خواهر داوطلب بودند ولی ما فقط تعداد ده نفر نیار داشتیم.

۷۰ نفر بسیجی و پاسدار برادر و ده نفر خواهر گزینش کردیم و با مشکلات زیادی به مریوان رسیدیم. بچه های سپاه مریوان همه از دیدن نیروهای بسیجی برادران خوشحال شدند ولی با آمدن خواهران مخالفت زیادی بود؛ می گفتند ما این جا اسلحه نداریم و…. گفتم خودشان مسلح هستند. گفتند جا نداریم…. گفتم یک مرکز بهداشت هست که یک قسمتش است. دو تا اتاق دارد و خواهران همان جا مستقر می شوند و صد البته اگر حمایت برادر احمد نبود باید خواهرها رو برمی گرداندیم. در هر صورت بعد از یک ماه اوضاع تغییر کرد.

در این مدت بیش از یک کامیون لوازم مورد نیاز مردم توسط خواهران توزیع شد از جمله تعداد زیادی چادر مشکی.رفتار بسیار خوب شان با مردم و عبور و مرور در شهر آن هم با چادر که البته تا آن روز چادر مشکی در کردستان به این صورت رسم نبود.

به مرور همه شاهد تغییر وضع شهر بودند یک روز برادر احمد من رو صدا کرد؛
گفت: یه چیری میخوام بگم … هیچ میدونی تاثیر خضور این خواهرا از حضور چندین ماه ما بیشتر بود؟
گفتم: چطور؟
گفت: ما سرگرم جنگ بودیم و نمی تونستیم تشخیص بدیم که چند نفر مردم با ما هستند ولی الان می بینیم بیشتر مردم زن هاشون چادر به سر کردن و معلومه با ما هستند. الان دیگه ضد انقلاب تو این شهر جایی نداره

لازم به ذکر است در اول انقلاب در کردستان چادر رسم نبود و زن ها اغلب یا با لباس و پوشش کردی بودند و بسیاری هم با روسری یا بی حجاب بیرون می آمدند.
و چادر پرچم بر افراشته جمهوری اسلامی رسمیت یافت…

خاطره ای از رزمنده جانباز سعید کریمی

۰ دیدگاه

افزودن ديدگاه