من عضو کوچکی از جامعهی پزشکی هستم و یکی از افتخارات بزرگ من، محجبه بودنم است…
آنچه از دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و زمان دانشجوییام به یاد دارم، این است که همیشه با چیزی در درونم آرامش مییافتم، صحبت میکردم و از همصحبتیاش لذت میبردم، به نصیحتهایش گوش جان میسپردم و هرگاه نافرمانیاش میکردم، تا مدتها دلچرکین و پژمرده بودم، مثل بچهای که پدر و مادرش با او قهر کردهاند.
در یک خانوادهی سنتی ایرانی بزرگ شدم و شکل گرفتم. با مفاهیم اسلامی و قرآنی، فقط به صورت ظاهری آشنا بودم. از بچگی نماز میخواندم، روزه میگرفتم و حجابی معمولی و ساده داشتم، ولی حتی اگر منزل نزدیکان میرفتم و شب میماندم، در تاریکی شب هم روسری و حجابم را محکم نگاهبانی میکردم که مبادا کسی مرا بیحجاب ببیند. با وجود اینکه هیچ اجباری بالای سرم نبود، فقط به این دلیل که در تمام حالات، خدا را شاهد بر تمام افکار و اعمالم میدیدم و رضایت او را میخواستم.
دوران دانشجوییام را در دانشکده پزشکی یکی از دانشگاههای تهران سپری کردم. در آن زمان هم پوششم مانتویی معمولی با مقنعهای ساده بود. میدیدم که بعضی همکلاسیهای شهرستانیام که موقع ورود به دانشگاه با لباس پوشیده و چادر و مقنعه هستند، بعد از یکی دو ترم، چه بر سر پوششان میآید، ولی چیزی در درونم بود و نمیگذاشت من هم همرنگ محیط شوم و بیشتر کارهای دور و بریهایم به نظرم سبک میآمد.
در آن دوران، زیاد بودند دختران نجیب و محجبهای که تحت تأثیر محیط بیرونی و برای پیدا کردن یک زندگی به ظاهر بهتر، همه چیزشان را از دست دادند و آرام آرام دین و آخرتشان را به دنیا فروختند که مثلاً یک همسر خوب و یک زندگی مرفه به دست آوردند، ولی بعد از گذشت مدت نه چندان طولانی، فهمیدند چه فریبی خوردهاند که شیفتهی ظاهر بعضی مردها شدهاند، اما دیگر برای خیلیهایشان فرصت برگشت و جبران گذشتهها وجود نداشت.
گذشت زمان به من آموخت که ایمان واقعی، قلبی است، ولی نشانههایی در ظاهر نیز دارد که یکی از نشانههای آن، حجاب برتر است؛ و این حجاب برتر باید اصیل باشد و با گذشت تغییرات زمانی و تحولات، دستنخورده باقی بماند، مثل نماز که پرچم اسلام است و با گذشت زمان، باید کاملتر و اثربخشتر شود.
نذر کرده بودم که شروع چادری شدنم را با سفر حج آغاز کنم، اما بعد از مدتی با خودم فکر کردم شاید اصلاً سعادت زیارت بیتالله الحرام به من حقیر دست ندهد. آیا باید آنچه میدانم درست است را بیشتر از این به تعویق بیندازم و آرزویم را به گور ببرم؟
زمان به من آموخت که ایمان واقعی، قلبی است، ولی نشانههایی در ظاهر نیز دارد که یکی از نشانههای آن، حجاب برتر است؛ و این حجاب برتر باید اصیل باشد و با گذشت تغییرات زمانی و تحولات، دستنخورده باقی بماند، مثل نماز که پرچم اسلام است و با گذشت زمان، باید کاملتر و اثربخشتر شود.
پس اراده کردم و بسم الله گفتم. دقیقاً روز اول عید نوروز بود و به نظرم بسیار برای این تحول مناسب. شروع کار سخت بود. من فکر میکردم فقط نگهداری و طرز پوشیدن چادر است که مشکل است، ولی بعد فهمیدم که اتفاقاً راحتترین قسمت ماجرا، این بوده است. طرز برخورد دیگران، بسی سختتر و ناراحت کنندهتر بود، عجیب بود که آنها از چادر سر کردن من ناراحت بودند! مدام از طرف دوستان و آشنایان، مورد سۆال قرار میگرفتم که آیا کار تازه یا موقعیت اجتماعی جدیدی پیدا کردهای؟! آیا قرار است جایی استخدام شوی یا بورسیهای بگیری؟ حتی به بعضیها آنقدر برخورده بود که تا مدتی با من قهر بودند و به من، برچسب امل بودن میزدند!
آن زمان بود که فهمیدم چقدر طرز برخورد بعضی از فروشندههای مغازهها و بوتیکها با یک فرد محجبه فرق دارد و با گفتن یک جواب سربالا یا «نداریم»، شر او را کم میکنند تا تمام وقت خود را صرف گپ زدن با مشتریهای امروزی! و سبک و از خدا بیخبر کنند تا رزق خود را از راه برآوردن خواستههای چنین افرادی درآورند! هیچ کدام از این برخوردها، مرا دلسرد و مأیوس نکرد، بلکه تصمیمم جدیتر شد و چیزی که مرا خوشحال میکرد، احساس آزادی و راحتیای بود که قبلاً احساس نکرده بودم و همچنین احساس نزدیکتر شدنم به خداوند که از همه چیز بالاتر است. خدا را شکر.
شاید قدم اول را با سختی و مقاومت برداشتم، ولی او که قادر و مقتدر مطلق است، قدمهای بعدی مرا آسانتر کرد و در انواع رحمتش به سویم باز شد؛ از کلاسهای تفسیر قرآن و اخلاق پزشکی و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و چهل حدیث گرفته تا توفیق زیارت حج تمتع و کمک به همنوعان و … در این مسیر، دوستان یکرنگی یافتم که وجودشان در زندگی هر انسانی، مثل پیدا کردن ستاره سهیل است و هرکدام به نحوی به کمک من شتافتند و مرا در این راه، یاری دادند.
حالا دیگر قرآن و نهجالبلاغه را با چشم نمیخوانم، بلکه با دل میخوانم خط به خطشان را؛ در تاریکی شب با نور چراغ نمیبینم، بلکه با اشک لغزان میبینم. سختیها و مرارتهای زندگی برایم به شیرینی تبدیل شد؛ نمازم واقعیتر شد؛ قلبم نسبت به دیگران مهربانتر شد. در برخورد با بیمارانم، دلسوزتر شدهام و به عبارتی، تازه خود را شناختهام. تولدی دیگر یافتهام و احساس میکنم که انسان دیگری شدهام در دنیایی بهتر. به عبارتی، چادر سر کردن برای من، تبدیل پوچیهای درون بود به معنویات بیرون و برخلاف آنچه تبلیغ میکنند که حجاب محدودیت است، چادر برای من، آزادی از حصارها و عقدههای درونی شد.
نمیدانم باید چگونه بگویم، یک چادر سیاه ۵/۴ متری برای من، همان ریسمان الهی شد که بدان چنگ زدم و همیشه به خاطر آن بسیار شاکرم. امیدوارم جوانان امروزی با نگاه عمیقتری به تعالیم روحبخش اسلام توجه کرده و سنتهای خوب ایرانی و شیعه بودن خود را حفظ کنند. ان شاء الله…
[tabs active=”3″][tabs] [tab title=”منبع”] وبلاگ بوستان حجاب[/tab] [/tabs]
دسامبر 10, 2015 در 6:27 ب.ظ
سلام
منم مثل شما دختری هستم با ظاهری ساده و حجاب کامل و فقط چادر سر نمیکنم
خیلی وقت هستش که دلم میخواد چادر سر کنم ولی نمیدونم چرا همش نگرانم و میترسم
نه از حرف دیگران و برخورد متفاوتشون با چادری ها
از مسیولیت بزرگی که بعد از چادری شدن روی دوشم قرار میگیره میترسم
اخه مردم تمام رفتار و حرکات و سکنات و … یک فرد چادری رو زیر ذره بین میزارن و همش دنبال یک اشتباه هستن که از ادم سر بزنه بعد بشینن بگن بیا اینم ادم چادری با ایمان دیدی چه جور رفار کرد
و خوب دقیقا این یک مسیولیت فوق العاده بزرگ رو دوش ادم میزاره
چون هر رفتار اشتابهی که از من سر بزنه میزارن پای اسلام اگ من ادم چادری یه کار اشتباه کنم انگار کل اسلام اشتباه کرده و ممکنه باعث دین گریزی مزدم بشه
منم که میدونم سراپا خطا هست و گناه و اشتباه به همین جهت هم علی رقم میل باطنیم به چادر تا حالا سر نکردم ( مگر در شب های قدر و ایام محرم و صفر و اماکن مذهبی و زیارتی)
میشه لطفا بفرمایید شما دقیقا با این مساله چجور کنار امدید؟
با سپاس از شما
دسامبر 11, 2015 در 9:42 ق.ظ
سلام
این صحبت های شما من را یاد کسانی می اندازد که می خواهند عمامه به سر کنند و به اصطلاح روحانی شوند. آنها هم دقیقا با همین مسائل دست و پنجه نرم می کنند اما نمی توان گفت به این خاطر کسی به سمت عمامه نمی رود؛ ممکن است حتی پس از عمامه گذاشتن هم خطایی از آنها سربزند ولی چون به عالم دینی در جامعه نیاز است اولا آنها باید از خطاها توبه کنند و ثانیا عقب نشینی نکنند و به تبلیغ دین بپردازند.
حجاب چادر هم در این روزها تقریبا چنین جلوه ای در جامعه ما دارد. اولا شما اگر نهایتا تصمیم به چادرسرکردن گرفتید مراقب اعمال خودتان باشید (حتی اگر هم چادر سر نکردید بازهم مراقب اعمال خود باشید) چراکه همه ما مامور به مراقب از اعمال خود، نرفتن به سمت گناه و انجام واجبات و مستحبات هستیم. اینکه تفکر برخی به این شکل شده است جای تاسف دارد چراکه هیچ کس نشنیده دختری با چادرسرکردن تمامی قوای شهوانی خودش را از دست بدهد و به فرشته و ملک تبدیل شود لذا هر لحظه امکان دارد لغزشی داشته باشد.
نکته بعدی اینکه نیمه پر لیوان را هم باید دید. شما اگر یک دختر چادری باشید و اعمال خوبی انجام دهید، با مردم مهربان باشید و… می توانید این جلوه ای که از چادری ها ایجاد شده را در حد خودتان اصلاح کنید.
موفق و پیروز باشید
ژوئن 29, 2016 در 3:28 ب.ظ
سلام
امیوارم حالتان همیشه خوب باشد.
نوشته تان خیلی عالی بود!
یک سوال!
من به رشته پرستاری علاقهمندم و پوششم چادر است و نمیتوانم آن را از خودم جدا کنم.
به نظر شما کار کردن با چادر سخت نیست؟!
دچار شک و ترید شدم نمی,دانم چه کنم!
خواستم از شما که تجربه اش را داشتید سوال کنم.
چطور میشود پرستار با چادر کار کند؟اصلا این اجازه را به او میدهند؟
لطفا راهنمایی ام کنید.
جولای 24, 2016 در 7:54 ق.ظ
سلام
ممنون از لطفتون
در زمان کارکردن، نیازی نیست که حتما پوشش چادر همراهتون باشه، همین که پوشیده باشه و مانع فعالیت شما نشه کافیه. اصلا درواقع چادر برای مسئله دیگری است نه اینکه بخواهد زن را محدود کند و یا در انجام فعالیت هایش مانعی باشد.
در محل کار می شود پوشش کافی داشت و در بیرون از محل کار هم چادر که حجابی کامل است.