google زن های وسط داستان | حجاب برتر
Find Me Here
12 آگوست

زن های وسط داستان

مجموعه: متن

ما به یک باره خودمان را وسط میدان جنگ دیدیم. جنگی که یک طرفش خودمان هستیم و طرف دیگرش هم باز خودمانیم

راه جلوگیری از حملات مردان

آیا زن‌هایی که در تحصیل و کار موفق هستند، در خانواده‌شان موفق نیستند؟

ما درست وسط داستان به دنیا آمده‌ایم و زندگی می‌کنیم. نه از آغازش خبر داریم، و نه می‌دانیم در پایان چه چیزی در انتظارمان است. اینکه درس بخوانیم، توی وجودمان کلی انگیزه و شوق برای فعالیت و کار پیدا کنیم و برویم دنبال همین خواسته‌های دوست داشتنی‌مان برایمان خیلی بدیهی بود. حقی نبود که برای به دست آوردنش بجنگیم، برای همین شاید خیلی ملتفت نبودیم که چه می‌کنیم. مشکلات وقتی شروع شد که به طور جدی به مقوله‌ای به اسم خانواده و تمام مسئولیت‌ها و بارهایش برخورد کردیم. به چیزی که وجود آن هم برایمان بدیهی بود، اما خیلی سخت‌تر از اولی شد. جایی بود که نمی‌شناختیمش، هیچ تجربه زنده‌ای از آن نداشتیم، هیچ کس ننشسته بود برایمان صاف و پوست کنده شرحش بدهد.

ما به یک باره خودمان را وسط میدان جنگ دیدیم. جنگی که یک طرفش خودمان هستیم و طرف دیگرش هم باز خودمانیم. یک طرف خودمانیم که می‌خواهد تحصیلش را ادامه دهد، پژوهش‌هایش را پیگیری کند، در کارش ارتقا بیابد و مسیری را که سال‌هاست با دشواری پیموده به سرانجام برساند. طرف دیگر هم خودمانیم که می‌خواهیم دختر خوب پدر و مادرمان باشیم، همسر مهربان و کدبانوی خانه خود باشیم، و مادر کامل فرزندان معصوممان باشیم. و این جنگ نتیجه گوش سپردن به قصه‌ای بود که از کودکی برایمان خوانده بودند. قصه آن زنی که هم کدبانو و مادر نمونه است و هم دانشجوی خوب استادش و نیروی فعال و مثمر ثمر رئیسش و گزینه مناسب برای مدیریت موسسه‌ اش. ما با این اندیشه درس خواندیم و ازدواج کردیم که می‌توانیم آن زن باشیم.

ما چون وسط داستان به دنیا نیامدیم یادمان نبود که فمینیست‌های غربی شصت هفتاد سال پیش به این نتیجه رسیدند که آن قصه را باید فراموش کرد. و اصلا مهد کودک و خانه سالمندان یعنی همین. یعنی که آن زن توانایی ذهنی و ظرفیت عاطفی محدودی دارد، همان زنی که باید از والدین پیر و بیمارش نگهداری کند، بچه شیرخواره‌ اش را به بغل بگیرد، برای همسرش کدبانوگری کند و در همان وقت رساله دکترایش را بنویسد، پروژه جدید کاریش را تحویل دهد و حواسش به رقبایی که می‌خواهند زیرپایش را خالی کند باشد. آنها گفتند آن زن نمی‌تواند، پس از او نخواهید. به خودش هم کمک کنید تا از خودش این چنین انتظارات خارق العاده نداشته باشد. او را جوری تربیت نکنید که زیر بار تکالیف اخلاقیش جوری زندگی شخصی‌اش را زهرمار خودش کند که ده بار آرزو کند کاش این همه به خودش و پیشرفتش فکر نکرده بود.

9 مدال برای زن

ما چون وسط داستانیم نمی‌دانیم آخرش چه می‌شود. ما سفت ایستاده‌ایم و فکر می‌کنیم حتی اگر آن قصه یک افسانه باشد، حتی اگر همچنین زن‌های همه چیز تمامی به تعداد انگشتان یک دست هم نباشند، باز ما نمی‌توانیم قید اینها را بزنیم. قید درس و فعالیتمان را، و قید خانواده‌ای که دوستش داریم و به آن نیاز داریم و می‌دانیم که به ما نیاز دارد. حتی اگر آن خانواده آن طور که حمایت ما را می‌طلبد، حامی‌مان نباشد. یک سال از محل کارمان مرخصی می‌گیریم، یک سال بچه را مهد کودک می‌گذاریم، یک سال آزمون را عقب می‌اندازیم، دنبال مهد کودک اسلامی می‌گردیم، با همسرمان پیش مشاور می‌رویم، از دوست و فامیل و همسایه کمک می‌گیریم و خلاصه هرکاری می‌کنیم که این بار سنگین را کجدار و مریز به دوش بکشیم. حالا اگر وسطش بریدیم، از اداره اخراج شدیم، درسمان نیمه کاره رها شد و از همسرمان جدا شدیم، اتفاقی که افتاده است اصلا غیرعادی نیست، هرچند تلخ است.[pullquote]خلاصه هرکاری می‌کنیم که این بار سنگین را کجدار و مریز به دوش بکشیم. [/pullquote]

چه باید کرد؟ ما نمی‌توانیم با قاطعیت بگوییم چه کنیم. سی سال است که می‌گویند داریم آزمون و خطا می‌کنیم. اینجا آزمون‌ها خیلی طولانی‌تر هم می‌شوند، چون زن‌ها، یعنی موارد مورد مطالعه خاموشند. چون خیلی وقت ها حقیقت را نمی‌گویند. نمی‌گویند که فرزندانشان آن طور که آرزو داشتند بار نیامدند، نمی‌گویند رابطه عاطفی‌شان با همسرشان چه قدر خراب است، نمی‌گویند دل پدر و مادرشان چرکین است. آن زن‌های دیگر هم حقیقت را نمی‌گویند. آنها که در خانه نشستند و به آرمان همسر خوب و مادر فداکار پایبند ماندند، نمی‌گویند که چه قدر تنهایی کشیده‌اند، نمی‌گویند همسرشان که درس خواند و فرهیخته شده همچون بچه نگاهشان می‌کند و وارد تصمیم گیری‌های مهم زندگی نمی کندشان، نمی‌گویند بچه‌هایشان دیگر آنها را طرف صحبت جدی و مشورت خود قرار نمی‌دهند.

بانوی ایرانی کسی است که به دنبال دانش است هرچند سخت باشد

پیشنهاد من برای هر برنامه و طرحی این است که با خودمان روراست باشیم. مطالعاتی را شروع کنیم که رودربایستی تویشان نیست. همان حرف‌های ناگفته را مورد توجه قرار دهیم. کار یکی دو نفر هم نیست. باید این روندی که تاکنون وجود داشته را آسیب شناسی دقیق کنیم. شاید به این نتیجه برسیم که باید تغییراتی در خانواده ایجاد کرد. باید تغییراتی در آموزش و پرورش ایجاد کرد. باید تغییراتی در رسانه ایجاد کرد. البته نه از سنخ این راهکارها و سندها و برنامه‌هایی که مرسوم است مدیران سازمان‌ها و وزارت خانه‌ها می‌دهند. نمی‌دانم. شاید اگر هم برنامه‌مان مثل همان برنامه‌های قبلی شد نباید خیلی مأیوس شویم. چون ما وارد بازی تجربه ناشده و خطرناکی هستیم. همین یک بام و دو هوای مدرن بودن و سنتی بودن. همین جمع کردن همه چیزهایی که می‌خواهیم….

[tabs][tabs][tab title=”منبع “]لینک زن[/tab][/tabs]

افزودن ديدگاه