google چادر و عشق امام رضا (ع) | حجاب برتر
Find Me Here
02 مارس

چادر و عشق امام رضا (ع)

مجموعه: متن

با مادرم رفتیم و اولین چادرم رو دوختم ، یه چادر ملی بود . عاشق امام رضا علیه السلام بودم و به شوق دیدار ایشون چادرم رو سر کردم و راهی سفر شدیم…

03-02-2014 01-28-22

تو دوران مدرسه همیشه عضو بسیج بودم ،تا اینکه حدودا ۶ سال پیش یعنی بعد از کنکورم قرار شد که رتبه های خوب کنکور رو به اردوی مشهد ببرن

اسم من و دوست صمیمیم هم بود . شرطش هم این بود که چادر سر کنیم. تا اون موقع چادری نداشتم و حجابم هم نسبتا خوب بود اما اشکالاتی داشت.

با مادرم رفتیم و اولین چادرم رو دوختم ،یه چادر ملی بود . عاشق امام رضا علیه السلام بودم و به شوق دیدار ایشون چادرم رو سر کردم و راهی سفر شدیم. می تونم بگم بهترین سفر عمرم بود ، هم از لحاظ معنوی هم تفریحی خیلی عالی بود .

خلاصه انقدر این سفر روی من تاثیرات خوب داشت که تصمیم گرفتم چادرم رو بعد از سفر هم حفظ کنم و چادری بشم . یک هفته بعد ثبت نام دانشگاه بود .من تهران قبول شده بودم با چادرم رفتیم و ثبت نام کردیم و با چادر وارد دانشگاه شدم

دوستانی که انتخاب کردم ۳ نفر بودن حجاب نسبتا خوبی داشتند اما  چادری نبودن به جز یک نفرشون که بهم دلگرمی میداد[pullquote]عاشق امام رضا علیه السلام بودم و به شوق دیدار ایشون چادرم رو سر کردم و راهی سفر شدیم. می تونم بگم بهترین سفر عمرم بود…[/pullquote]

یک هفته گذشت روز به روز چادر گذاشتن برام سخت تر میشد ، یا مدام میرفت عقب یا دست و پامو میگرفت

منم که تازه چادری شده بودم، تحت تاثیر دوستان و دانشگاه  کم کم اون حب چادر از دلم بیرون رفت می خواستم بیشتر دیده بشم ،  می خواستم لباسای زیبا بپوشم، می خواستم  راحت باشم و …

و خلاصه اینطور شد که کم کم چادرم رو برداشتم و دیگه نپوشیدم

البته می دونم بیشتر از تاثیر محیط و دوستان ، کم آگاهی خودم بوده که باعث شده چادرم رو کنار بذارم هیچ مطالعه ای نداشتم و از فوایدش مطلع نبودم و می تونم بگم چادری شدنم یه نوع جو گیری بود بدون ستونهایی که محکمش کنند

سه نفر تو کلاسمون چادری بودن و بعد از اینکه من چادرم رو برداشتم اونا هم یکی یکی چادرشون رو برداشتن

راستش خیلی ناراحتم بابت این قضیه . مطمئنم که من هم در برداشتن چادر اونا نقش داشتم متاسفانه .. امیدوارم خدا منو ببخشه…

در حالیکه تو کلاس دوستم خیلی هاشون چادری بودن و هیچکدوم هم چادر از سر برنداشتن و تا آخر هم چادری موندن ( خیلی هاشون هم ازدواج کردن در حالی که تو کلاس ما هیچکس ازدواج نکرد )[pullquote]سه نفر تو کلاسمون چادری بودن و بعد از اینکه من چادرم رو برداشتم اونا هم یکی یکی چادرشون رو برداشتن[/pullquote]

خلاصه چهار سال دانشگاه گذشت و من روز به روز حجابم بدتر میشد…

با اینکه همیشه اهل نماز و قرآن و .. بودم اما به حجابم چندان اهمیت نمی دادم

یه هم اتاقی خوب داشتم که خیلی مومن و محجبه بود و خیلی چیزای خوب ازش یاد گرفتم. وقتی باهاش بیرون میرفتم با حجاب بودم ولی وقتی با همکلاسی هام بیرون میرفتم به حجابم زیاد اهمیت نمی دادم

خلاصه به خواهرای گلم توصیه می کنم تو انتخاب دوست دقت کنن

گرفتار یه گناهی بودم که دوست داشتم ترکش کنم اما نمیشد با کمک و به لطف خدای مهربون یه سایت مذهبی پیدا کردم و با کمک  بچه های خوبی که داشت سعی کردم اون گناه رو ترک کنم تو اون سایت خیلی چیزای خوب یاد گرفتم و خیلی زندگیم تغییر کرد

می تونم بگم از این رو به اون رو شد

چون خودم خواستم که تغییر کنم و خدا هم کمکم کرد

روز به روز به خدا نزدیک تر شدم و باهاش انس گرفتم

البته هنوز راه زیاده

ولی همین انس با خدا باعث شد کم کم یه علاقه ی عمیق به چادر تو قلبم به وجود اومد

وقتی میرفتم بیرون و خانمها و دخترای چادری رو میدیم یه آرامش عجیبی رو تو چهره شون احساس میکردم[pullquote]وقتی میرفتم بیرون و خانمها و دخترای چادری رو میدیم یه آرامش عجیبی رو تو چهره شون احساس میکردم[/pullquote]

خیلی به حالشون غبطه میخوردم ؛ خیلی دوست داشتم مثل اونا بشم

همیشه وقتی میرفتم بیرون عذاب روحی داشتم چون می دونستم حجابم خوب نیست

کم کم مانتو های بلند و تیره خریدم ، روسریم رو جلوتر کشیدم

آرایشم رو خیلی کم کردم

اما باز می دیدم اون آرامش خاص و ویژه ای رو که دنبالشم ندارم

انگار یه چیزی تو وجودم کم داشتم!

دوست داشتم چادری بشم اما از تغییر کردن و واکنش دیگران میترسیدم خصوصا که میترسیدم دوباره بعد یه هفته نظرم عوض شه و چادرم رو بردارم

تصمیم گرفتم راجع به حجاب مطالعه کنم . به پیشنهاد دوستام کتاب مساله حجاب شهید مطهری رو خوندم . خوب بود

با امام رضا علیه السلام عهد بستم که سال بعد اگر قسمت بشه برم مشهد برای همیشه چادری بشم. انگار دنبال یک بهانه بودم برای چادری شدن

یه روز تصمیم گرفتم تو اینترنت سرچ کنم …

تا که خاطره ها رو دیدم و از بس ذوق زده شده بودم، نفهمیدم زمان چطوری میگذره ..هیمنطور پشت سر هم غرق خوندن این خاطرات زیبا شدم . با خوندن خاطره ها کمبود آنچه برای عملی کردن تصمیمم لازم بود در من رفع شد

موضوع رو به مادرم گفتم ..مادرم قبلا چادری بود اما الان نیست ولی حجابش بدون چادر هم خیلی خوب و کامله

مادرم خوب برخورد کرد ..اما خیلی تشویقم نکرد به چادر پوشیدن

ولی من تصمیمم رو گرفته بودم .. فردای اون روز رفتم و یه چادر خریدم مدل لبنانی که خیلی هم گشاد و زیباست

به خدا و فاطمه ی زهرا توکل و توسل کردم و از روز شنبه حدودا دو ماه پیش با چادر به محل کارم رفتم.

خیلی حس خوبی داشتم با چادر

بر خلاف انتظارم همه ازم تعریف میکردن و میگفتن چقدر بهت میاد

حتی یک نفر هم برخورد بدی نداشت و این خیلی بهم دلگرمی میداد

خدارو شکر میکنم

الان دو ماه گذشته و من هنوزم عاشق چادرم هستم و خواهم موند ان شاء الله…

 

[tabs][tab title=”منبع”]خاطره ها[/tab] [/tabs]
۰ دیدگاه

افزودن ديدگاه