google احساس ناامنی | حجاب برتر
Find Me Here
29 ژانویه

احساس ناامنی

مجموعه: متن

باورم نمیشد که اینقدر تغییر کرده بودم، دوستانم هم باورشان نمیشد و فامیل و اطرافیان طعنه و کنایه زیاد به من می زدند. به خاطر گذشته توبه کردم و تمام زندگی ام تغییر کرد…..

01-29-2014 08-49-45 ب-ظ

از وقتی که یادم می آید از چادر متنفر بودم.از بچگی مادرم چادری بود و از لحاظ عقیده هم ما را آزاد گذاشته بود ولی کم کم که سن مادرم بیشتر شد می گفت چادر دست و پایم را می گیرد و اجازه نمی دهد که به درس و کارم برسم و برای همین چادر را کنار گذاشت.

به نظر من آدم موفق و خوشبختی بود و البته بود ولی چادری نبود به همین دلیل تقریبا برای من الگو شده بود. و همیشه این در ذهنم بود که زنان چادری مانعی برای پیشرفت و خوشبختی و آزادی دارند و همیشه علی رغم اصرار بسیار زیاد پدرم حاضر نبودم چادر بپوشم. منظورم از آزادی بی بند و باری نیست، منظورم همان پیشرفت در درس و کار است و فعالیت در اجتماع ولی خب یک اتفاق که مهم ترین اتفاق زندگی ام بود این تفکر را عوض کرد.

البته بهتر است از کمی قبل تر توضیح دهم. وقتی وارد دانشگاه شدم و دیدم خیلی ازبچه های خوابگاه و دانشگاه چادری هستند خیلی تعجب کردم چون فکر میکردم چادری ها درس خوان و فعال نیستند و احتمالا حوزه فعالیتشان در حد بسیج هست و این چیزها و بعدش هم ازدواج و نه اینکه دکتر و مهندس و پژوهشگر شوند.

چون دانشگاه دولتی هم بودیم بیشتر بچه ها حجاب برتر یعنی چادر را انتخاب کرده بودند.اما من تعجب می کردم از اینکه می دیدم یک دختر جوان چادری هم درس خوان و باهوش است و هم خیلی چیزهای دیگر. مثلا اینکه برخلاف تصورات من زیر چادرشان شلخته، بدتیپ و بی نظم نبودند و خیلی خوشتیپ تر و منظم تر از من بودند!! لباس های مد روز می پوشیدند ، ادکلن می زدند ، آهنگ گوش می کردند و فکرشان به روز بود ، عاشق می شدند و خیلی چیزهای دیگر البته با رعایت واجبات و محرمات.[pullquote]وقتی وارد دانشگاه شدم و دیدم خیلی ازبچه های خوابگاه و دانشگاه چادری هستند خیلی تعجب کردم چون فکر میکردم چادری ها درس خوان و فعال نیستند و احتمالا حوزه فعالیتشان در حد بسیج هست و این چیزها و بعدش هم ازدواج و نه اینکه دکتر و مهندس و پژوهشگر شوند.[/pullquote]

البته آن ها هم از من مانتویی تصوراتی داشتند مثلا هم اتاقی سال اول خوابگاه همیشه به من می گفت که اولین روز دانشگاه که دیدم نماز می خواندی خیلی تعجب کردم چون فکر میکردم مانتویی ها نماز نمی خوانند!!!

تا سال سوم دانشگاه مانتویی بودم و البته به خیال خودم خوش تیپ. آرایش می کردم ، کمی مو بیرون می گذاشتم و .. و….. و….. در این ۳ سال تصوراتم نسبت به چادر و چادری ها عوض شده بود کما اینکه بهترین دوستانم و هم اتاقی های ۴ سال دانشگاهم چادری بودند ولی باز هم حاضر نبودم چادری شوم چون یک مورد دیگر برایم حل نشده بود و آن اینکه روزی که می خواهم ازدواج کنم مرد رویاها و مطابق معیارهایم مرا با چادر نمی پسندد و حتما دختر مانتویی را دوست خواهد داشت!

معیارهای مرد رویاهایم این بود: روشنفکر ، با درک و فهم زیاد ، عاشق ، تحصیل کرده، متین و آرام ،‌ کسی که در جمع همیشه حرفی برای گفتن داشته باشد وهمه به او احترام بگذارند و پدر و مادر و خانواده ام به داشتن چنین دامادی افتخار کنند و همچنین خودم. البته تیپ و ظاهر هم خیلی برایم مهم بود . دوست داشتم همسرم بسیار خوش تیپ و خوش قیافه باشد. اما معیارهای دیگری هم داشتم که از سایر معیارها برایم مهم تر بودند و آنکه ایمان واقعی به خدا داشته باشد و نماز و روزه و واجباتش هیچ وقت ترک نشود و چشم پاک و خانواده دوست باشد و اهل کارو تلاش. و البته مرا هم از کار و درس و پیشرفت باز ندارد ، بلکه مرا هم تشویق کند .

ولی تصور می کردم که اگر چادری باشم هیچ وقت چنین فردی سرراه زندگی و سرنوشتم قرار نخواهد گرفت و حتی شاید اگر مرا با چادر ببیند حتی متنفر هم باشد! اما دست بر قضا با فردی آشنا شدم که دیدگاه مرا ، افکار و عقاید مرا و تمام سرنوشت مرا تغییر داد. با یک فرد سنتی آشنا نشدم ولی از همان روز اول هدفش ازدواج بود و بس.

و منی که چون تمسخر پسران و تحقیر آنان کاری با آنها نداشتم با تمام وجود یک دل نه صد دل عاشق او شدم . عاشق رفتارش ، عقاید و رفتارش ، دیدش نسبت به خدا، نسبت به عشق ، نسبت به زن و نسبت به دوری از گناهان. و صد البته نسبت به چادر .و چیزی که بیشتر از همه برایم جالب بود این بود که با تمام وجود و اصرار زیاد بر عقایدش پایبند بود و با اینکه می دانستم او هم عاشق من شده باست ولی حاضر بود از من دست بکشد اگر تغییر نکنم.

روزهای اول سعی می کردم با تمسخر،‌ تهدید از رد کردن او، با سوال کردن و خیلی راه های دیگر افکارش را مانند خودم بکنم اما او آنقدر راسخ بود که هیچ راهی موثر واقع نشد.و از همه مهم تر این بود که همه معیارهای من را داشت:

خوش قیافه، تحصیل کرده با مدرک عالی از یکی از بهترین دانشگاه ها ، و همچنین مشوق من برای ادامه تحصیل و کار ، اهل کارو تلاش و عمل. به هیچ وجه دروغ نمی گفت و غیبت نمی کرد، با خدا و با ایمان، نماز اول وقت را ترک نمی کرد و نماز جماعت را رها نمی کرد. و همان روزهای اولیه آشنایی خانواده ها را در جریان گذاشت. کسی که خانواده ام به او علاقه مند شده بودند و به او افتخار می کردند و می کنند.

اوایل به خاطر او و عشقش و شرطش برای پوشیدن چادر و رسیدن به او چادر پوشیدم ولی خدا اینطور نمی خواست و گویا می پسندید من واقعا متحول شوم. رسیدن ما به هم به موانعی برخورد کرد و یک سال طول کشید.[pullquote]اوایل به خاطر او و عشقش و شرطش برای پوشیدن چادر و رسیدن به او چادر پوشیدم ولی خدا اینطور نمی خواست و گویا می پسندید من واقعا متحول شوم. رسیدن ما به هم به موانعی برخورد کرد و یک سال طول کشید.[/pullquote]

ابتدا از خدا دلخور شده بودم و آه و ناله می کردم.بعد نذر کردم که اگر به او برسم چادری شوم. بعد کم کم برای رسیدن به او دعا و راز و نیاز را در هر روز زندگی ام جا دادم. هر روز و هر روز با این دعاها و راز و نیازها به خدا نزدیک و نزدیک تر می شدم

برای اینکه هم فکر می کردم خدا او را دوست دارد و این منم که مانع هستم برای رسیدن به هم ، و هم اینکه فکر می کردم اگر مثل او شوم خدا کمکم خواهد کرد و هر روز و هر روز خود را تغییر دادم. اوایل شاید نقش بود و یا به خاطر او بود اما دعاهای هر روزه ، نمازهای اول وقت در مسجد، حجاب کامل و چادر در قلب و ذهنم رسوخ کرد.

باورم نمیشد که اینقدر تغییر کرده بودم، دوستانم هم باورشان نمیشد و فامیل و اطرافیان طعنه و کنایه زیاد به من می زدند. به خاطر گذشته توبه کردم و تمام زندگی ام تغییر کرد. دیگر به جایی رسیده بودم که می گفتم خدایا هر چه صلاح است همان را برایم انجام ده ولی حتی اگر صلاحت نرسیدن ما به هم باشد من هیچ وقت چادر را زمین نخواهم گذاشت. چون دیگر خودم می خواهم آن را بپوشم. پوششی که با آن احساس امنیت می کنم و وقتی در اجتماع آن را می پوشم احساس می کنم در صدایم ، فکرم و در گفته هایم کوچکترین لغزشی نیست. و حتی احساس می کنم همه انسان ها به دیده عزت و احترام و اطمینان به من می نگرند دیگر بدون چادر احساس خقت و خواری و ناامنی میکنم.

می دانم که این خواست خدا بود که یک سال وقفه در ازدواج مان بیافتد تا من خودسازی کنم و به این مرحله از یقین برسم. بعد از ازدواج فهمیدم که این یک سال برای همسرم نیز فرصتی برای خودسازی و تحولات مثبت بوده است. اکنون که مدتی از ازدواج مان گذشته خدا را سپاس می گویم و با تمام وجودم احساس خوشبختی می کنم.

[tabs][tab title=”منبع”]باشگاه خبرنگاران جوان[/tab] [/tabs]
۰ دیدگاه

افزودن ديدگاه